روزهای پایان دوره ریاست جمهوری در امریکا همیشه مشابه هستند: شمار زیادی از مقامات نوشتن خاطرات خود از فعالیت در دولت قبلی را آغاز میکنند.
مایکل مورل معاون پیشین سیا در مصاحبه پنهانی تلویزیونی در مورد کتاب جدید خود به مسألهای اعتراف کرد که تقریبا همه ما از آن اطلاع داشتیم: آمریکا در مورد بهار عربی اشتباه قضاوت کرد و در نتیجه این اشتباه بهار عربی در عمل به بهاری برای القاعده تبدیل شد.
ارائه تحلیلهای اینچنینی در مورد مسایلی که از پیش اتفاق افتاده اند و حقایقیکه از پیش مشخص شده اند به اقدام متدوال در میان مقامات دولت اوباما تبدیل شده است. اما اعترافات اینچنینی به غیر از تضمین فروش کتابها عملا ارزش دیگری ندارند.
برای بسیاری از افراد، مسأله اصلی این است که چرا این مقامات در زمانی که در دولت مشغول به کار بودند و توانایی تاثیرگذاری در سیاستها و یا تغییر آنها را نداشتند، انتقادها و یا تفکرات خود را مطرح نکردند؟! به خصوص در مورد مورل این مسأله بیشتر ذهن را مشغول میکند. وی در دوران بهار عربی معاون سازمان سیا بود و حتی به مدت 5 ماه (پس از کناره گیری غیرمنتظره دیوید پتراوس) ریاست سیا را بر عهده داشت.
نسل عربی، نه بهار عربی!
اظهارات مورل چندان تعجب آور نبودند. حقیقت تمایل تصمیم گیرندگان و سیاست گذاران غربی به پذیرفتن واژه «بهار عربی» برای توصیف ناآرامی های عمومی، خود نشان دهندهی این مسأله بود که آنها درک درستی از آنچه به راستی اتفاق می افتاد، نداشتند.
آنچه که جهانیان شاهد آن نبودند بهار عربی نبود، تغییر نسل اعراب بود. آنهایی که با درخواست ایجاد تغییرات در خیابانها تجمع کردند نسل جوان اعراب بودند که آینده روشنی برای خود نمیدیدند، اما به لطف پیشرفتها در ارتباطات جهانی همچون اینترنت و شبکههای اجتماعی میدانستند که جایگزینی برای حکومتهای استبدادی کهنه وجود دارد. کاخ سفید متوجه این مسأله نشد که هر گونه دموکراسیسازی این جوامع در نتیجه ناآرامیها و تظاهرات در خاورمیانه و شمال آفریقا مسألهای خواهد بود که در بلندمدت رخ میدهد و برای وقوع آن احتمالا لازم است که نسل به طور کامل عوض شود. در عرض چند روز یا چند هفته نمیشد به دموکراسی رسید.
مقامات غربی از جمله باراک اوباما به جای اینکه مدت زمانی برای درک درست اتفاقاتیکه در خیابانهای قاهره، طرابلس و امثال آنها می افتاد وقت صرف کنند، از روی احساسات و حساب نشده تصمیم گرفتند و از بسیاری از دیکتاتورهای سکولار منطقه خواستند از مقام خود کناره گیری کنند. همه اینها با ساده لوحی و این امید صورت گرفت که شاید دموکراسی خیلی سریع به جایگزین طبیعی حکومتهای استبدادی تبدیل شود.
ربایش نهایی
واقعیت تلخ این است که ناآرامی های عمومی که در سال 2011 برای چندین ماه توجه همه رسانهها را به خود جلب کردند حتی به ظهور دوره جدید دموکراسی و روی کار آمدن دولتهای لیبرال در منطقه، نزدیک نبودند. در مقابل، نتیجه این ناآرامیها بی ثباتی در کشورهایی بود که زمانی ثبات داشتند؛ مشکلات اقتصادی شدیدتر شد و نفوذ و قدرت گروه هایی همچون القاعده افزایش یافت.
اعراب جوان که در خیابانها تجمع کردند می دانستند چه می خواهند. آنها هدف نهایی خود را برای اصلاحات سیاسی و ایجاد فرصتهای اقتصادی مطرح کردند، اما متاسفانه فرصت مناسبی برای دستیابی به هدف خود نیافتند. علت این مسئله هم این بود که سقوط مقامات منطقه یکی پس از دیگری، خلاء قدرتی ایجاد کرد که بلافاصله توسط بنیادگرایان و گروه های تروریستی پر شد.
توصیف رویدادی با واژه «بهار»، به فصلی بودن، قابل پیش بینی بودن و کوتاه مدت بودن آن اشاره دارد. در حقیقت، ناآرامی ها در جهان عربی رویداد مهمی نبود و دولت اوباما نتوانست این حقیقت را به درستی درک کند. مشاوران سیاسی رئیس جمهور به اندازهای در اظهارات در مورد «امید و تغییر» که چند سال قبل اوباما را به قدرت رساند، غرق شده بودند که اشتباهی تصور کردند تجمع در خیابانهای کشورهای عربی تکرار تجمعات در امریکا بوده است.
اما مسئله مهم تر این بود که آنها نتوانستند نتیجه این ناآرامی ها را به درستی پیش بینی کنند. پشت چهره تظاهرات خیابانی و درخواست برای دموکراسی، سیاست گذاری های قبایلی، اختلافات فرقه ای که قدمت آنها به قرن ها می رسید، و گروه هایی همچون القاعده پنهان بود. درخواست از مقامات مستبد منطقه ای برای کناره گیری از قدرت عموما به معنای خلاصی از تنها نیروی متحد کننده است که این اختلاف های کهنه را تحت کنترل درآورده است. اکنون گنجه ویرانه های قدیمی باز شده است و احتمالا به این زودی بسته نخواهد شد و در این مدت، خاورمیانه و آفریقای شمالی در آتش می سوزد.
منبع: الجزیره / مترجم: طلا تسلیمی منبع فارسی: ( دیپلماسی ایرانی با تلخیص)
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
سخن جدید
اطلاعات کاربری
نویسندگان
لینک دوستان
نظرسنجی
سایت سخن جدید از نظر تغییرات ظاهری چگونه است؟
آمار سایت