loading...
سخن جدید
محمد رضا نعیمی بازدید : 16 1393/12/24 نظرات (0)

نویسنده: سید ابوطالب مظفری

زبان ادبیات بر خلاف زبان تاریخ، سیاست و حتی فلسفه، زبان عام و فراگیر است. از آن جهت که مخاطبش تنها یک طبقه یا قشر خاص نیست، بلکه عموم اقشار است.
برای رسیدن به طرح روشنی از این موضوع باید چند پیش‌فرض را بررسی کرد و به اما و اگرهای آن پاسخ داد.
پیش‌فرض اول و دوم این‌که در فرهنگ معاصر کشور افغانستان بحرانی وجود دارد و آن بحران هم ناشی از کمبود عنصر معنویت است. پیش فرض سوم و چهار این‌که در فرهنگ گذشته ما ذخایر معنویی وجود داشته و دارد و این مواریث معنوی می‌تواند داروی درد امروز جامعه ما باشد. پیش فرض پنجم این‌که ادبیات؛ اعم از شعر و داستان می‌تواند در انتقال این مواریث به فرهنگ معاصر به ما کمک کند. ناگفته روشن است که هرکدام از این پیش‌فرض‌ها می‌تواند از سوی کسانی با اما و اگر همراه باشد، اما ما این پیش‌فرض‌ها را پذیرفته تلقی می‌کنیم.
اعتراف
بد نیست پیش فرض اول و دوم را با یک اعتراف شروع کنم. چنانکه معهود است، سنت اعتراف، دو روی دارد؛ روی تاریک و روی روشن. روی تاریک آن؛ اقرار به قصور و گناه است و روی روشن آن سعی در تطهیر و تزکیه. تا اقرار به قصور در کسی ایجاد نشود امید به نجات نیز شکل نمی‌گیرد. اعتراف البته سنت فردی است ولی می‌شود آن را جمعی کرد. فرهنگ‌ها، ملت‌ها و دولت‌ها نیز می‌توانند در مسیر تکاملی‌شان به این سنت، گردن‌ بنهند. از غرور و تفرعن و تعصبی که احتمالا به آن گرفتارند، تبری بجویند، اگر نه امید به رستگاری را انتظار نکشند.
گردش روزگار
مسافری که امروز به افغانستان سفر می‌کند و مثلا در تپه‌ ماهورهای بلخ و هرات و غزنین، گشت‌وگذاری دارد؛ البته اگر بیم جان به او امکان این گشت‌وگذار را بدهد و این مسافر، اهلِ اندک تأملی هم باشد؛ حتما به این می‌اندیشد که این دشت‌ها و کوه‌ها، چه وقایع عجیبی را از سر گذرانده است و چه‌ها از گردش روزگار دیده است. البته تمام این وقایع عجیب و غریب، تاخت و تاز قلدران و زورگویان و یا ضجه‌ مظلومان و بی‌پناهان نبوده؛ که این خاک، شاهد سلوک‌ها و تأملات حیرت‌انگیز اندیشمندان، عارفان، فیلسوفان و مورخان بزرگی بوده‌ است. همین دشت‌ها و کوه‌ها روزگاری شاهد شهودات و تأملات عجیب بزرگانی چون «ابراهیم ادهم»، «ابوعلی سینا»، «ناصر خسرو»، «حکیم سنایی»، «خواجه‌ عبدالله انصاری» و بسیار بزرگان دیگر نیز بوده است. در هرگوشه‌ این خاک، سوته‌دلی، پیری، ولی‌ای، ساکن بوده و معاشرت و همنفسی ساده‌شان با مردم کوچه و بازار، انتشار حکمت و معرفت می‌کرده است. اما چه پیش آمده که امروزه وقتی این مسافر، تمام این کوچه‌ها و کوره‌‌راه‌ها را می‌گردد، جز خاک تیره و فلک‌زدگی آدم‌های گرسنه‌چشم، چیزی نمی‌بیند. این مسافرِ متأمل، آشکارا حس می‌کند که این خاک چه مقدار فقیر شده و چه مقدار میان امروز و دیروزش تفاوت است. چه مقدار بیگانه است با طبیعت مردانی که روزگاران پیش این‌جا سکنی داشته. از شیخ ‌ابوالحسن خرقانی آمده:
برهمه چیزی کتابت بود،
مگر
برآب
و اگر گذر کنی بر دریا،
از خون خویش
بر آب کتابت کن
تا آن کز پی تو در آید
داند که
عاشقان و
مستان و
سوختگان رفته‌اند.
داستان خراسان دیروز و افغانستان امروز
شاید این بزرگ‌مرد حتی در مبشرات خودش هم نمی‌دیده که روزگاری می‌رسد که بر سجاده‌ی آن‌ها، فرزندانشان نه بر آب که بر صفحه‌ کاغذ نیز نمی‌توانند سخنانشان را بخوانند و دریابند؟ من برای تفسیر این حالت تمثیلی گویاتر از اسطوره ایوب نبی به ذهنم نمی‌رسد. ایوب پیامبری بود محتشم و فرزندانی برومند داشت. هر یک صاحب خدم و حشم. اما با فتنه شیطان و البته در آزمون شاکری و صابری، یکباره زندگی از او روی برتافت و پس از آن هر روز خبر ناخوشایند و تلخی به گوشش می‌رسید. سرانجام به بیماری صعبی دچار شد. دوستان و آشنایان از او روی برتافتند، خویش و قوم تنهایش گذاشتند. سورآبادی از این داستان به نام «محنت ایوب» یاد کرده.
داستان محنت ایوب ، داستان خراسان دیروز و افغانستان امروز است که اینک قرن‌هاست که از تاریخ ابتلایش می‌گذرد. خاکش از رویش علم و فرهنگ سترون شده، دیگر فرزندان برومند نمی‌پرورد، جنگ، دست از سرش بر نمی‌دارد، همسایگان و برادران دیروزی از یادش برده‌‌اند. خلاصه بیغوله‌ای است در زمین، محل آزمایش سلاح‌ها و افراط گرایی‌ها که جز «تریاک» و «تروریست» برگ و باری ندارد. این اعتراف به دو پیش فرض اول و دوم پاسخ می‌دهد. اعتراف به این‌که جامعه ما امروزه از بحران معنویت و اخلاق رنج می‌برد و بسیاری از مشکلات امروز ما ریشه در این بحران دارد. دیگر این‌که در گذشته از چنان پیشنه‌ای غنی فرهنگی‌ و معنوی‌ای نیز برخوردار بوده‌ایم.
پیش فرض سوم
اما پیش فرض سوم را با نقل یک خاطره شروع می‌کنم. سال 1385 مدتی مقیم کابل بودم روزی در جلسه‌ای صحبت از این بود که نهاد‌های حقوق‌بشری و جنبش‌های‌مدنی در افغانستان از اقبال توده‌ها برخوردار نیستند هنوز نتوانسته به آن‌ها بقبولانند که به برنامه‌های آموزشی و حمایتی آن‌ها با دید مثبت نظر کنند. بخاطر دارم در آن جلسه گفتم که ریشه کار این است که مردم هنوز آموزه‌های آنان را امر وارداتی تلقی می‌کنند و از آنجا که ما مردمی استعمارگزیده هستیم، و همیشه با برنامه‌های بیرونی مشکل داشته‌ایم این است که ابتدا باید کاری کرد که از این احساس بیگانگی کاسته شود و یکی از این کار بومی‌سازی این مفاهیم است. یعنی شما در برنامه‌های اقناعی‌تان باید به مردم برسانید که بسیاری از این مفاهیم از دل معارف دینی و عرفانی و اخلاقی خود آنها برآمده، بیگانه نیست. ساخته و پرداخته استعمار نیست.
باید ابتدا آموزه‌های حقوق‌بشری از متونی عرفانی و اخلاقی گذشتگان ما تصفیه و استخراج کرد تا روستاییان دور افتاده غور و غزنی و بدخشان فکر نکنند که خدمت به ا نسان و ترک خشونت و ستم نیز مانند توپ و تانک چیزی است که جامعه جهانی با خود آورده است. آنها باید بفهمند که این‌ها همان داشته‌های معنوی خودشان است که قرنها قبل عارفان و عالمان‌شان گفته‌اند و با آن زیسته‌اند ولی در اثر گردش روزگار اندک‌اندک به طاق نسیان سپرده شده و از یادها رفته است. باید این‌ها را دوباره به یادها آورد و در میان مردم کوچه و بازار رایج کرد.
فرهنگ معنوی ما کابرد امروزی دارد
بنا‌بر‌این من معتقدم که بخش و سیعی از فرهنگ معنوی ما کاربرد امروزی دارد و می‌تواند برای بحران امروز ما هم راهکار داشته باشد اما به این شرط که راه انتقال این مواریث هم مهیا باشد. این مواریث با نصحیت و موعظه و اخلاق به خورد جوانان امروز نمی‌رود نه طلبه دیوبندی که بر تنش جلیقه انتحار است و در دستش تازیانه امر به معروف محمل مناسبی برای انتقال این مفاهیم به میان مردم است و نه پروژه‌‌های حقوق بشری و جامعه مدنی که با طمع دلار و زور تانک به روستاها می‌روند. این روند باید راه دیگری را طی کند.
ادبیات زبان احساس است
اما پیش‌فرض نهایی این‌که از میان راهکارهای مهم انتقال این مواریث به نسل‌های امروز، یکی از مهمترین‌شان ادبیات و هنر است. زبان ادبیات بر خلاف زبان تاریخ سیاست و حتی فلسفه، زبان عام و فراگیر است. این فراگیری جنبه‌های گوناگونی دارد هم از آن جهت که مخاطبش تنها یک طبقه یا قشر خاص نیست، تنها با سوادان نیست، بلکه عموم اقشار است و جنبه دیگر فراگیری زبان ادبیات این است که ادبیات زبان احساس است. آدمی در ساحات اندیشه اغلب از هم دور می‌شوند ولی زبان احساس آدم‌ها به هم شبیه است. این است که شعر یک شاعر چینی برای ما همانقدر قابل قبول و آشناست که شعر سعدی برای مردم چین.
نقش مهم ادبیات در انتقال افکار و اندیشه‌ها
از این گذشته بخش قابل توجهی از ادبیات کلاسیک فارسی ادبیات تعلیمی است. این کارکرد ادبیات متأسفانه امروزه مورد بی‌مهری قرار گرفته و شاعران معاصر چندان توجهی به آن ندارند. ادبیات از روح تهی شده هم از این روست که آن جایگاه ممتاز خودش در میان توده‌ها را نیز از دست داده است. اما با تمام این‌ها نمی‌توان از نقش مهمی که امروزه ادبیات خصوصا رمان‌نویسی در انتقال افکار و اندیشه‌ها دارند غافل بود.
منبع: خبرگزاری فارس

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سخن جدید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    سایت سخن جدید از نظر تغییرات ظاهری چگونه است؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 487
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 31
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 287
  • باردید دیروز : 18
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 451
  • بازدید ماه : 815
  • بازدید سال : 3,651
  • بازدید کلی : 84,170